دست سوخته من!!!!


My LoVe F...M

 

سلام سلام سلام،وای که این فشار زندگی چه هاکه با آدم نمیکنه،خیلی سرم شلوغ شده،ببقشید!که دیر به دیرمیام خب بریم سر وقت ژندگیمون:هفته قبل فهیمه خانم دو باره اومدخونه و من اولین باری بود که نتونستم برم دنبالش آخه یه مشکل حاد واسم پیش اومده بود که نشد برم زنگیدم ازش معذرت خواهی کردم و اونم گفت فداتشم اشکالی نداره ،یه چند ساعتی گذشت منم دیگه کاراما انجام داده بودم که دیدم یه پیام اومد روگوشیم فهیمه جون بود،نوشته بود من تا یه ربع دیگه می رسم خونه،سریع آماده شدم و رفتم استقبالش،سر پیچ کوچه رسیدیم به هم (سلاااااام شِطّوري!) اهوالپرسی کردیم و رفتیم نشستیم تو خونه اینقده حرف واسه گفتن داشتیم که نگووووو،کلی گفتیم وخندیدیم و شوخی کردیم،بعد فهیمم رفت شام درست کنه،یه نصفه مرغ ازتو فریزر دراورد و گذاشت رواُپن که یخش باز شه، بعد نشستیم چنتا سیب زمینی پوس کندیم و فهیمم بردشو ن که سرخشون کنه،منم مثل این صاب کارا واستاده بودم بالا سرش میگفتم اینکارو بکن اون کارا بکن،البت به شوخی و هی داشتم سیب زمینی سرخ کرده هارو میخوردم
فهیم جونم گفت نخور،باز خوردم، گفت میگم نخور ،من باز خوردم ، میگممممممممممم نخووووووووور ، وووووی ووی ، همین آخریم بخورم، دستم رفت به طرف بشقاب ،آقایه دفعه قاشقا گذاشت رو دستم،چشمتون روز بد نبینه جیغم رفت هوا(عکس سوخته دستما واستون گذاشتم) خیلی سوختم ، دل فهیمم خیلی سوخت به حالم پرید هرچی کرم و لوازم آرایشی و ... داشت اورد زد به دست من بدبخت، بعدش نشست هی بهم خندید خندیییید خندییییییییییید ،بعدشم شام خوردیم و جیشیدیم و لالا کردیم،بوس بوس.لالا


 



نظرات شما عزیزان:

یاسی
ساعت11:21---7 خرداد 1390
سلام شما هم وب خوبی داری با تبادل لینک هوشمند موافقم منتظر دیدن پیوندت تو وب خودم هستم.بازم بهم سر بزن

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 6 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:18 توسط @ VahiD @| |


Power By: LoxBlog.Com